سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 94 بهمن 4 , ساعت 9:56 عصر

سلطان شبان

 

ما که تو خونه هاى بزرگ با حیاط و باغچه و طاقچه زندگى کردیم ....
خوابیدن توى پشه بند ...
آب تنى توى حوض داشتیم .
کیک تولدمون خیلى بزرگ بود ...
هر کى کادو میداد از صمیم قلبش بود ، کسى واسه کادو دادن مارو قیمت گذارى نمیکرد.
حتی خونه ی نوه خاله عمه بابامون هم میرفتیم میدیدیم،
نه حالا که خواهر برادر هم به زور همو میبینن.
عید واسمون شور و هیجان داشت.
عیدى میگرفتیم...
کم یا زیاد همین که دلمون خوش میشد کافى بود.
چقدر مسافرتهاى فامیلى میرفتیم ...
حالا هرکى هر جا میره میترسه کسى بفهمه!
همه چی عالی..‌.
همه چی باحال....
هممون عین هم بودیم.... عین گروه سرود.... لباسای شکل هم.... خونه های عین هم.....
عمه
خاله
دایی
عمو
مامان بزرگا و بابا بزرگا که جزء خونواده بودن
اگه می خواستیم جایی بریم گروهی میرفتیم
اگه قرار بود کاری کنیم دست جمعی میکردیم....
کی میگه ما نسل سوخته ایم....!!!
نه موبایلی...
نه تبلتی...
نه لپ تاپی....
نه اینترنت و فضای مجازی....
همه چی واقعی بود...
دنیای ما واقعی واقعی بود.... باهمه خوبی و بدیش.... همه چی راست راستکی بود...
تلفن که نبود اونوقتا. میرفتیم خونه همدیگه میدیدیم نیستن.... بعد میفهمیدیم اونام اومدن خونه ما... پشت در ما.... کلی ذوق میکردیم و‌میگفتیم: وااااای دل به دل راه داره.....
خلاصه که نسل سوخته خودتونین بابا..... ما عین عسل زندگی کردیم... بچگی کردیم ....

 

دهه پنجاهیا2



لیست کل یادداشت های این وبلاگ